|
سکوتی سرخوشانه از سر آگاهی ام آرزوست ...
|
نشسته بودم دعا می کردم که حتما بشود که من رو هم بپذیرند.
امروز تصویر زیبای ذهنم از اینکه گوشهام رو سه روز سیراب خواهم کرد، ویران شد، وقتی دیدم عدد 5 را 6 دیده ام و فرم تکمیل کردنم از گل لگد کردن هم بی ارزش تر بود. اما از انجا که ول کن ماجرا نبودم تماس گرفتم که تو رو جون هرکی دوست دارین اسم منم رد کنید. گفتن نه . نمیشه . پر شده
حالا نوشتم براشون که اگه پول کامل رو بدم، سرپا بیاستم و پذیرایی هم نخوام چی؟
جواب ندادن. احتمالا با خودشون گفتن این دیگه کدوم مشنگیه. مشنگ نیستم اصلا، کاملا غمگینم الان . برای من از دست دادن این موضوع ها اشک دربیاره خب. بگو خب :(
بعضی وقتها از این میلی که بی پاسخ می مونه به شدت حالم بهم می خوره. سختیش به اینه که حالا باید بگردم منابع پیدا کنم و خودخوان پیش ببرمش. این یکی خیلی این روزها که دانشگاهم وقتم رو میگیره بیشتر اذیتم میکنه. حس بردگی بهم دست میده :(
بزرگ شو، تغییر کن بچه جان